اصولا رئیس دانشگاه بودن برای من خیلی وقت‌گیر است و فکر می‌کنم در این‌صورت باید قید فوتبال‌ام را بزنم، فلذا بعید می‌دانم اگر این شغل به من پیشنهاد بشود بتوانم آن را قبول کنم یا حداقل برای قبول کردنش یک ماه وقت می‌خواهم تا خوب فکر کنم و جوانب را بسنجم البته جنبه مادی برای من در درجه چندم اهمیت قرار دارد.

اما رئیس دانشگاه بودن شغل خیلی سختی است. شما باید هر روز ساعت‌ها توی اتاق بنشینی و مدام شاهد این باشی که رئیس‌دفترت چطور مثل بازجوها وقت‌های خالی هفته‌ات را از زیر زبانت بیرون می‌کشد و در مقابل دیدگانت برای تک‌تک‌شان جلسه و بازدید و همایش و سخنرانی و نشست و گردهم‌آیی و کرسی و میزگرد و سمینار و... رزرو می‌کند.

شما باید هر روز از دم در خانه تا اول شهرک مدنی که وارد شدی، دور که زدی به سمت راست با صغیر و کبیر شهر سلام و علیک کنی تا وقتی که می‌رسی به دانشگاه هم دیگر واویلاست، باید سرت را مثل مجرم‌های امنیتی بیاندازی پایین و به راه‌ات ادامه بدهی تا توان‌ات را همان ابتدای مسیر برای حال و احوال کردن با ملتی که انگار تا به حال یک رئیس دانشگاه را از نزدیک ندیده‌اند از دست ندهی.

رئیس دانشگاه که باشی باید هر روز چند قانون و آیین‌نامه‌ای را که از مرکز ابلاغ شده اولا حفظ کنی بعد اجرا کنی و تازه این به غیر از ده‌ها آیین‌نامه‌ای است که خودت باید هر روز بسازی.

شما باید هر روز وقتی را صرف این کنی که جواب دانشجونمایان بی‌کار علاف و بی‌هدفی را بدهی که هی می‌گویند "پس این‌همه پول از ما گرفتید کجا رفت؟".

شما باید روزی چندبار غیب بشوی تا بالاخره کلاس کار حفظ شود و یا اگر لازم شد بصورت همزمان توی سه جلسه حضور داشته باشی. شما باید مدیریت بلد باشی و مواظب کهنه نشدن وسایل و ابزار مدیریت از قبیل میز، مبل، رایانه و ماشین باشی.

رئیس دانشگاه بودن اما خوبی‌هایی هم دارد. شما دیگر لازم نیست توی صف سلف‌سرویس به آشپز التماس کنی که "آقا جون مادرت یه کفگیر دیگه بریز امروز مهمون دارم"، مهمان که داشته باشی مثل این فیلم‌ها یک بشکن می‌زنی غذاها را می‌آورند.

مزیت دیگر در دیر رسیدن به کلاس است، اصلا راستی! رئیس دانشگاه که باشی دیگر کلاسی در کار نیست، گور بابای کلاس، والا!

رئیس دانشگاه که باشی وقتی کفش‌هایت کثیف شد لازم نیست بروی پیش عموصادق، زنگ می‌زنی عموصادق را می‌آورند پیش تو!

خلاصه این کار مزیت‌ها و دشواری‌ها را با هم دارد که به نظر من دشواری‌هایش خیلی بیشتر است.

اما اگر من روزی از فوتبال خسته شوم، همه دوستانم به من از پشت خنجر بزنند، از همسر آینده‌‌ام طلاق عاطفی بگیرم، به سیگار هم فکر کنم، ممکن است رئیس یک دانشگاه بشوم. در این‌صورت سعی می‌کنم در عین‌ حفظ خونسردی، همیشه توی جیب‌هایم شکلات و آبلیمو برای تنظیم فشار داشته باشم.

اما برای فهمیدن و حل مشکلات دانشگاه کارهای زیادی می‌توانم انجام دهم.

یکی‌اش هم این است که مثلا با گریم و لباس مبدل، خودم را شبیه یکی از همین دانشجوهای دانشگاه در می‌آورم.

اول از همه سری به سلف می‌زنم و کمی از غذای سلف می‌خورم، اگر در طول روز زنده ماندم یعنی غذا کیفیت مطلوب را دارد.

بعد می‌روم و در یکی از کلاس‌ها شرکت می‌کنم، اگر دانشجویان در کلاس مربوطه بیش از ظرفیت مجاز حضور داشته باشند، با افزایش تعداد کلاس‌ها به بالا رفتن کیفیت آموزش کمک می‌کنم تا هم معلوم شود این پول‌هایی که دانشجوها می‌دهند کجا رفته است.

سپس برای پیگیری کار پایان‌نامه به مدیر گروه مراجعه می‌کنم، اگر در بسته باشد و 12-13 دانشجو هم دم در منتظر او باشند و جدول زمانبندی روی در اتاق مدیر گروه نشان بدهد که او باید در این ساعت توی اتاقش باشد، درجا او را اخراج می‌کنم و می‌دهم بچه‌های حراست هرجا که بود با تیر بزنندش!

دم امتحانات می‌روم توی انتشارات، اگر ساعت‌ها برای کپی گرفتن جزوه‌های عجیب‌غریب خانم‌های کلاس توی صف معطل شدم، می‌دهم چند دستگاه کپی دیگر اضافه کنند، این که دیگر کاری ندارد.

یک هفته هم در خوابگاه می‌گذارنم، اگر جان سالم به در بردم که هیچ، وگرنه برای رئیس بعدی توی وصیت‌‌نامه‌ام نوشته‌ام چه کارهایی انجام دهد.

در آخر کار سری به ساختمان‌های اداری دانشگاه می‌زنم، به اتاق رئیس دانشگاه می‌روم، گریم‌ها را پاک می‌کنم، بسم الله حالا وقت عمل است.

اما بعید می‌دانم من بخواهم روزی رئیس دانشگاه بشوم... . والسلام.