برای رانندگی در شهرهای عراق فقط بلد بودن دو چیز کافی است، اول شما باید نحوه استفاده از گاز، کلاچ، ترمز و فرمون رو بلد باشی، دوم باید بلد باشی بوق بزنی.
بله، به جرات میشه گفت که بوق زدن در فرهنگ رانندگان عراق نیمی از رانندگی هستش. یعنی شما از کنار ماشین رد بشی بوق میزنن، از اونطرف رد بشی بوق میزنن، کلا وایستی کنار رد نشی بوق میزنن، سوار ماشینشون بشی بوق میزنن، پیاده بشی بوق میزنن، خلاف بری بوق میزنن، خلاف برن بوق میزنن، ساعت سه صبح باشه و احدی توی خیابان نباشه، شما هم خوابیده باشی، راننده هم توی خونه خوابیده باشه، ماشین هم توی پارکینگ باشه باز میبینی بوق میزنن، توی کوچه بوق میزنن، توی خونه بوق میزنن، شما توی دستشویی داری... باز بوق میزنن، یعنی حتی نمیذارن جمله من تموم بشه بوق میزنن... .
اما فرهنگ بوق زدن بین این راننده جماعت به طرز قابل ستایشی به نسل بعدی منتقل شده؛ تو مسیر پیادهروی یه جایی که بین انبوهی از هموطنان توی صف کبابترکی ایستاده بودیم، 3تا بچه عراقی مشغول بازی با یه فرغون بودن، یه لحظه یه نیگاه به صف انداختن، یه نیگاه هم به هم کردن، تو تاریکی شب یهو یه برقی تو چشماشون درخشید و دوتاشون پریدن بالای فرغون و سومی با تمام قدرت شروع کرد به هل دادن، همینجوری نزدیک صف میشدن، وقتی به صف رسیدن چون فرغونهای عراقی هنوز روش بوق نصب نشده(هنوز به پیشرفت خودروسازی ما نرسیدن) سهتایی با هم شروع کردن به "هو" کشیدن و خلاصه زدن صف رو به فنا دادن؛ البته برای من که بد نشد تو اون شلوغی 5-6 نفر زدم جلو... حالا بگذریم، میخواستم بگم که در کل ارزشها رو خوب به نسل بعدی منتقل کردن.
خلاصه بوق زدن انقدر اونجا حیاتیه که حتی موقع برگشتن به مهران، ماشین ما یه کمکراننده داشت که فقط نشسته بود کنار راننده و گاهی موقع نیاز دستشو از رو بوق برمیداشت؛ البته اینجا فعلا محل اختلافه که در این مواقع راننده اصلی اونیه که بوق میزنه یا اونیه که گاز و ترمز در اختیارشه... .
منتشر شده در کتاب "روایت آیینه"(آثار برگزیده سوگواره عبرات)