اصولا این فرهنگ غرب جوری است که اگر از آن یک خیر به جایی برسد، پشت بندش هزار مکافات و شر به دنبال دارد؛این که در قدیمالایام فراهم کردن غذا و شستوشوی لباس و گرمکردن خانه و فراهمآوردن ذغال و کرسی و در یک کلام زندگی، سختی و دردسرهای خاص خودش را داشت درست، اما همین تکنولوژی و رفاهی که از غرب آمده، مثلا شبنشینیها و گفتوگوهای خانوادگی و هزاران فرهنگ قشنگ دیگر را هم با خودش به یغما برده؛ یادم میآید که آن قدیمها در شبهای بلند زمستان توی خانه پدربزرگها غوغایی به پا بود، نوهها از سر و کول مادربزرگ بالا میرفتند و وقتی خودشان را به بالای کرسی میرساندند، گویی اورست را فتح کرده باشند، عینهو بچه آن موجود سختکوشی که تیتاپ گرفته باشد خوشحال میشدند و هار هار میخندیدند و فریاد پیروزی سر میدادند!
اما حالا چی؟ الان این معماری غربی کاری با ساختمانسازیهای ما کرده است که باید توی حیاط ماشین پارک کنی، توی اتاقخواب ورزش کنی، توی دستشویی آشپزی کنی، توی آشپزخانه هم لابد باید... بگذریم، الان بچه بیچاره تا از جایش بلند میشود تکانی به چربیها بدهد، 5نفر از 5زاویه مختلف به مرکزیت یک دستگاه وایفای، سرشان را از توی گوشی و لپتاب و تبلت و... بیرون میکشند و داد و بیداد که بچه بشین سر جات الان همسایه پایینی باز با اون قیافش میاد!
این شده است که اینروزها بچه به هفتسال نرسیده و هنوز فرق بین یک و دو را نمیداند، به تبعیت از بزرگترها یک تبلت دستش گرفته و شبیه کسانی که از یک بیماری روانی ناشناخته رنج میبرد، یک گوشه نشسته و پدر و مادرها مثل خود آن موجود دوستداشتنی و سختکوش، خوشحالاند که وای چه بچه آرومی داریم و بچه فلانی چقد بازیگوشی میکنه و چقد تخسه!
حالا اینجا قسمت امیدوارکننده ماجراست؛ درحال حاضر بعضی خانوادههای مثلا مترقی و روشنفکر که حیوان خانگی(خانوادگی) دارند، چنان به این زبانبسته محبت میکنند، او را ورزش میبرند و مراقب رژیمغذاییاش هستند که انگار بچه بیچاره را از بیرون خریدهاند و آن حیوان را... .