یک عاشقانه یواش

 

آه

می‌بینی؟

همه شهر پیگیر خبر ریزش و آتش‌سوزی‌اند.

درحالی که من فقط پیگیر توام!

یادت هست وقتی که با مادرت جلوی در خانه‌تان می‌خواستی از ماشین پیاده‌شوی را؟ همان‌روز که جواب آزمایش سالم بود. که ماشین توی دنده بود و من پایم را از روی پدال برداشتم و تو نصفت تو بود و نصفت بیرون؟

ماشین که خاموش شد و پرید جلو، تو گفتی عااااخ!

و من گفتم واااییی!

بعد تو گفتی: ببخشید!

من هرکاری می‌کردم کمربندم باز نمی‌شد، گیر کرده بود لامصب. این پراید لعنتی... .

راستی یک چیزی! تو چرا گفتی ببخشید؟ این مگر دیالوگ من نبود؟

حالا این هیچی. تو میدانی چرا من گفتم خواهش می‌کنم؟

آه

دیالوگ‌هامان قاطی شده بود.

اصلا این دنیا چندروز است که کلا به فنا رفته و همه‌چیزش قاطی شده.

آن‌طرف یک نماد رسمی تجاوز را کرده‌اند رئیس‌جمهور و تلوزیون هم بدون این‌که صورتش را شطرنجی کند هی نشانش می‌دهد! و این طرف هم یکی دیگر با جنازه پدرش عکس یادگاری می‌گیرد!

اصلا باورت می‌شود دیروز که داشتم اخبار را نگاه می‌کردم، داشت مسئولین و متخصصان را نشان می‌داد که رفته بودند از خرابه‌های برجی که ریخته بود بازدید کنند. بعد یک وزنه‌بردار و دوتا کشتی‌گیر و یک کباده‌کش را نشان ‌داد، بعد مجری ‌گفت این‌ها نمایندگان ما در شورای شهر هستند!

می‌بینی عشقم؟

دیالوگ‌ها که هیچ! حتی نقش‌ها هم قاطی شده.

آنقدر همه‌چیز قاطی شده که من خودم چندروز است حس می‌کنم پلاسکوام! البته چند ساعتی قبل از اینکه بریزد.

هم دارم از درون می‌سوزم و هم مرا بیم فروریختن است.

دیگران هم که فقط نگاه می‌کنند و عکس می‌گیرند.

این‌ فروشنده‌ها هم نقش‌شان را با خبرنگاران عوض کرده‌اند! اینها عکس می‌گیرند، آن‌ها می‌فروشند... .

بی‌خیال.

امروز آخرین کلاست چه ساعتی است... ؟

 

از منتشر کنندگان: سایت طنز راه راه